محل تبلیغات شما

دل نوشته های یک دخنر مرموز



خیلی وقته از نوشته هام تو وبلاگ میگذره کلی اتفاقات تو زندگی ام افتاد. دقیقا همون لحظه که کرونا وارد ایران شد. من برای سفر و زندگی جدید برنامه ریزی کرده بودم و همه چی داشت خوب پیش میرفت. تا اینکه بخاطر کرونا از محل کار تعطیل شدیم تا مدت کوتاهی تو قرنطینه باشیم بعد از اون فهمیدم من و چن نفر دیگه از همکارام اخراج شدیم!! دیگه راه برگشتی نبود چون اوضاع شرکت بهم ریخته بود. بیکار شده بودم و گفتم خب مثبت اندیش باشم و از وقتم استفاده کنم ذروغ چرا تا الان زمان مث
چه میشه کار نکنیم و فقط زندگی کنیم اما پول چی زندگی بدون پول مگ میشه!؟ کاش اونقد میلیادر بودم که نیاز به کار کردن نبود و فقط دور دنیا سفر می کردم و با آدمها معاشرت می کردم و هر کاری از دستم بر میومد بهشون کمک می کردم و خیریه ها شرکت می کردم و مرهم دل آدمها میشدمم خوش اخلاقم میشدیم بعضی از آدمها کار می کنن و بداخلاق میشن . مجبورن پول در بیارن تا خرج زندگیشون بکنن همیشه میگفتم من آدم این دوره مدرن نیستمم.
چند روز پیش یکی از صمیمی ترین دوستم نامزد کرده بود و خبرش خیلی منو خوشحال کرده بود و امروز از هیجان مراسم تدارک و خرید و لباس باهاش حرف زدم و دیدم که او تغییر کرده بود و ظاهرا حوصله منو نداشته و تغییرش منو ناراحت کرده بود دلیلشم نمیدونم ولی میگن آدمها اگ ازدواج می کنند روابط با دوستان کمرنگ میشن نمیدونم چقد صحت داره یا نه ولی امروز دیگه فهمیدم که نباید توقع و انتظار داشته باشم که همون آدم قبلی میمونه یا نه- اما خیلی ضد حال بود.
برام سوال بود چرا تا حالا برای خودم دفترچه یادداشت یا خاطراتی نداشتم و حرف دلمو کجا باید میزدم و اینکارا. تصمیم گرفتم از هر چی تو دلم هست در این وبلاگ مینویسم - امیدوارم بتونم نویسنده خوبی برای خودم باشم که از نوشته های خودم خجالت نکشم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها